تمرین مراقبه با چشمان باز !
دغدغه های ما در مورد مراقبه
گاهی اوقات با خود فکر کرده ایم که فرآیند تغییر برای من کار نمی کند؛ مراقبه خیلی زمانبره؛ رشته افکارم وسط مدیتیشن پاره میشه؛ شاید من بلد نیستم و دارم اشتباه انجامش میدم. خیلی از ما همیشه به ترک این تمرینات و مدیتیشن فکر می کنیم و یا فکر می کنیم در آن شکست خورده ایم و برای همین آن را رها می کنیم.
حتی ممکن است به کسی در مورد افکارمان نگوییم خصوصا به دوستان مراقبه گرمان و ظاهر خود را حفظ می کنیم. اما در دل از این تمرینات خسته شده ایم. ناگفته نماند که خود قدیمی ما همیشه از بازگشت ما به ورژن سابق مان خوشحال است. یادمان باشد همانگونه که آگاه ماندن بر افکار، رفتارها و احساسات ناخودآگاهمان نیازمند انرژی و آگاهی زیادی است، از طرفی دیگر نیازمند همدردی زیادی نیز با خود هستیم در حالیکه منتظر نمایان شدن آینده مان هستیم.
من اغلب در مورد تجربیات و ویژگی های مشترک افرادی صحبت می کنم که موفق می شوند خود را متحول کنند، اما تجربه دیگری وجود دارد که هر یک از ما می توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و به ندرت درباره آن صحبت می کنیم. همهی ما فاصلهی بسیار ناامیدکنندهای بین علت و معلول، بین فکر خواستن چیزی تا تجربه داشتن آن را تجربه کردهایم. ما می توانیم این را به عنوان فضا و در نتیجه زمان بین جدایی یک نقطه آگاهی از نقطه دیگر بیان کنیم.
وقتی در میانهی رودِ تغییر هستیم، گاهی اوقات برای اینکه به خودمان ثابت کنیم تغییری رخ نداده، خیلی راحت به حواس پنجگانهمان رجوع میکنیم. به اطرافمان نگاه میکنیم تا ببینیم آیا چیزی تغییر کرده است، اما حواس ما نمیتوانند هیچ تفاوتی را درک کنند. این واقعیت که حواس ما هیچ تغییری در دنیای بیرون را حس نمیکنند، باعث میشود احساس کمبود را شدیدتر احساس کنیم و به احساسات قدیمی مثل بیقراری، ناامیدی، خشم و شکست حتی بیشتر دچار شویم.
این حال، به خاطر داشته باشید که شما در حال یادگیری یک مهارت هستید، مهارتی که به زمان و تمرین زیادی نیاز دارد. موسیقیدانان و ورزشکاران حرفهای برای توسعهی مهارتهای خود بیش از ۱۰ هزار ساعت را صرف تمرین میکنند. در این مورد، شما در حال تسلط بر خودتان هستید. شما یاد میگیرید که در بازی زندگی با چشمان باز تمرین کنید، و آگاهی از تمام افکار و اعمالی که تحت تاثیر آن حالات هیجانی برانگیخته انجام میدهید، نیازمند پشتکار است.
دکتر جو دیسپنزا یک مدیتیشن در زمینه ی تغییر دارد که آقای دکتر امیر شرکت این مدیتیشن را به زبان فارسی ترجمه کرده است که اینجا می توانید آن را دریافت کنید.
فرض کنید معمولا نزدیک ظهر از خواب بیدار میشوید، اما میخواهید عادت کنید ساعت ۶ صبح بیدار شوید. برای مدتی، تا بدن شما به ریتم شبانهروزی جدید عادت کند، احساس ناخوشایندی خواهید داشت. با خودتان فکر میکنید، «خب که چی؟» راهحل جایگزین هم این است که اصلا تغییر نکنید.
اما صبحِ بعد، با حواس پنجگانه به زندگی همانند گذشته نگاه میکنید، از دریچهی همان بدن و با همان حالات احساسی آشنا، و امیدوارید احساس متفاوتی نداشته باشید. اما دریغ از پیشرفت، حواس شما هنوز کاملا در خواب هستند – و بعد از مدتی «کوتاه» هیچ تغییری را تجربه نمیکنید. زود بیدار شدن به نظر غیرممکنتر از قبل میرسد، چون هر صبح بدنتان به معنای واقعی کلمه در گذشته گیر کرده است. تمام چیزی که بدنتان میخواهد، رسیدن به وضعیت شیمیایی آشنا، مرتبط با دیر بیدار شدن است، و از آن جایی که بدنتان طوری برنامهریزی شده که ذهن شما باشد، هرچه میخواهد به دست میآورد.
تله ی بزرگ در مراقبه کردن
این، تلهی اکثر مردم است. وقتی از مدیتیشن به خودمان برمیگردیم، به معنای واقعی کلمه به حواس پنجگانهمان برمیگردیم. وقتی در محیط اطرافمون نتیجهی فوری نمیبینیم، احساس کمبود و جدایی دوباره فعال میشه. بعد باور میکنیم که خواستهمون تجلی پیدا نکرده.
وقتی دنیای اطراف ما با چیزی که در مدیتیشن خلق کردهایم مطابقت ندارد، آن وقفهی زمانی را تجربه میکنیم – آن دورهی طولانی بین علت و معلول، بین فکر و تجربه، بین یک نقطهی آگاهی (من این را میخواهم) و نقطهی دیگر آگاهی (به دست آوردنش). وقتی این وقفه را تجربه میکنیم، و این فاصلهی زمانی طولانی است، اکثر افراد میخواهند از تبدیل شدن به خودِ جدید دست بکشند.
چون ما بیشتر مواقع با خدماتِ «درخواست بده، دریافت کن» سروکار داریم، فاصلهی زمانی بین «فکر کردن به چیزی که میخواهیم» و «تجربهی آن» با تکنولوژی کوتاهتر شده. در نتیجه، ما ناخودآگاه احساس میکنیم که حق داریم بدونِ اینکه خیلی منتظر بمانیم به خواستهمون برسیم. اما ایجادِ تغییر در خارج از دنیای سهبعدی اینطوری اتفاق نمیافتد. این مثل اینه که پول بدیم به کسی برای اینکه با وقت و انرژیش برای ما کاری انجام بده.
بنابراین، وقتی تازه یاد میگیریم چطور چیزی خلق کنیم، گاهی اوقات وقفه باعثِ ناامیدی و بیقراری میشه، و اون وقته که به حالت «ماده» برمیگردیم و سعی میکنیم خودِ ماده رو تغییر بدیم: هل دادن، کنترل کردن، رقابت، جنگیدن، اجبار کردن، آرزو کردن، امیدوار بودن، پیشبینی کردن، یا هر کاری که فکر میکنیم ما رو زودتر به نتیجه میرسونه – و این کارها معمولا شاملِ تلاش برای انجام دادن کارهای بیشتر در زمان کمتره.
تصور کنید میخواهید فردی مهربانتر و با درکتر شوید. بعد از مدیتیشن، سوار ماشین میشوید و به سمت محل کار حرکت میکنید. در حالی که به بزرگراه میپیچید، راننده دیگری جلوی شما میپیچد و با ماشین پشت سریتان تصادف کوچکی میکنید. بدون اینکه مکثی برای آرام کردن خودتان داشته باشید، بلافاصله احساس خشم میکنید و تقصیر را به گردن بقیه میاندازید – نه تنها رانندهای که جلوی شما پیچیده، بلکه فرد پشت سریتان را هم به خاطر اینکه خیلی نزدیک شما حرکت کرده سرزنش میکنید.
در نهایت، مقداری از عصبانیت و سرزنش را هم برای خودتان نگه میدارید که در زمان و مکان اشتباه بودهاید. پس آن همه مهربانی و درک به کجا رفت؟ به مدیتیشن صبحگاهی خود فکر میکنید و آرزو میکنید طور دیگری رفتار کرده بودید. با خودتان میگویید «حتما دارم کاری را اشتباه انجام میدهم.»
بعد از اینکه تصمیم میگیریم کار را درست انجام نمیدهیم، یا در مدیتیشن شکست خوردهایم، به خاطر جدایی و کمبودی که از خودِ جدیدمان در زندگی جدیدمان احساس میکنیم، قضاوت و بیقراری حتی بیشتر میشود. ما میخواهیم زودتر به نتیجه برسیم و در فوریت رسیدن به یک خروجی گیر میکنیم. وقتی حواس ما علیرغم تمام تلاشهای سختمان تأیید میکنند که هیچ چیز تغییر نکرده است، با واکنشهای احساسی شدیدتری پاسخ میدهیم.
افکاری مثل «شکست خوردم»، «دارم اشتباه انجام میدم»، یا «مشکلی تو کاره» دقیقاً همان چیزهایی هستند که ما را به شخصیت قدیمیای که میخواهیم از آن فرار کنیم، باز میگردانند. وقتی دنبال کسی برای سرزنش کردن میگردیم، در واقع به خودِ قدیمیمان برگشتهایم – بعد از همه، خودِ جدید هیچ علاقهای به سرزنش کردن ندارد. تا زمانی که به یاد نیاوریم که ما خودِ جدید هستیم و نه خودِ قدیمی، نمیتوانیم تغییر کنیم. حقیقت اینه که تا زمانی که خودمان تغییر نکنیم، هیچچیز در زندگیمان نمیتواند تغییر کند.
تصور کنید در حال تجسم یک رابطهی جدید با کسی هستید و این نیت را با احساسات والای عشق و شادی ترکیب میکنید. هر صبح قلب خود را باز میکنید و آن احساسات را در خود حس میکنید. اما بعد، روزتان را شروع میکنید و آن شخص را در زندگی خود نمیبینید. اینجا نقطهای است برای توقف و تفکر.چرا در وهلهی اول به دنبال آن فرد میگردید؟ اگر به دنبال او میگردید، یعنی به همان فرد قدیمی که احساس کمبود دارد، برگشتهاید.
اگر در حال بودنِ خودِ جدید هستید، عشق آن رابطهی جدید را با آن فرد، حتی قبل از اینکه تجلی پیدا کند، از قبل در خودتان احساس میکنید؛ پس چیزی برای جستجو وجود ندارد، چون از آن تجربه احساس جدایی نمیکنید.
زمانی که احساس کمبود دارید، لنزی که از طریق آن به واقعیت نگاه میکنید، هنوز یک برنامهی ناخودآگاه و شرطیشده است که میگوید، «کجاست؟». اگر به دنبال چیزی میگردید، از آن چیز جدا هستید چون احساساتی که با داشتن آن همراه است را تجربه نمیکنید. اگر احساس عشق میکردید، به دنبالش نمیگشتید، به جای آن حس میکردید که انگار عشق هماکنون وجود دارد.
چطور بعد از مدیتیشن چشمانمان را باز کنیم و از برنامههای ناخودآگاه در زندگی روزمره دوری کنیم؟
شما خودتان این را میدانید. اولین قدم آگاه شدن و بیدار ماندن با چشمان باز است. «آگاهی» همان «باخبر بودن» است، باخبر بودن یعنی «توجه کردن»، و توجه کردن یعنی «دیدن و متوجه شدن».
بخشِ مهم این است که بتوانیم بدون قضاوت کردن، توجه کنیم. آیا میتوانید در مشاهدهی بدونِ چسباندن احساسات پرانرژی به چیزهایی که میبینید، ماهر شوید؟ و آیا میتوانید بدون اینکه خودتان را قضاوت کنید، متوجه شوید که ناخودآگاه شدهاید؟
سعی میکنم به افراد یاد بدهم که چطور در هر لحظه، حالت وجودی خود را تغییر دهند. این کار به سادگی به این صورت است که خودمان را در حال فراموشی گرفتن و سپس به یاد آوردن، پیدا کنیم. سوال این نیست که آیا دارید «درست انجامش میدهید» یا نه. شما دارید درست انجامش میدهید. سوال این است که چند بار باید فراموش کنید تا دیگر فراموش نکنید و شروع به یادآوری کنید؟ به عبارت دیگر، چند بار نیاز دارید که ناخودآگاه شوید تا بتوانید خودآگاه باقی بمانید؟ اینگونه است که بر خودمان مسلط میشویم و در بازی زندگی تکامل پیدا میکنیم.
بنابراین، همانطور که مادرم همیشه به من میگفت، فردا روز دیگری است…
منبع : سایت دکتر جو دیسپنزا